معنی روغنی دارویی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

روغنی

روغنی. [رَ / رُو غ َ] (ص نسبی) منسوب به روغن. (ناظم الاطباء). || عصار و روغن فروش. (آنندراج) (انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). عصار و روغنگر. (برهان) (از آنندراج). روغنگیر. مسکه فروش. (ناظم الاطباء). || هر چیز آلوده به روغن. (از آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 28). باروغن. آلوده به روغن. (یادداشت مؤلف). هرچیز که به روغن آلوده باشد چون نان روغنی و لباس روغنی و جامه ٔ روغنی. (آنندراج):
دل عالمی را نموده ست داغ
از آن جامه ٔ روغنی چون چراغ.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
|| نانی که خمیر آنرا با روغن سرشته باشند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (برهان) (لغت محلی شوشتر) (از شعوری ج 2 ورق 28). و رجوع به روغنینه شود. || در اصطلاح نقاشان به نوعی رنگ که با مواد روغنی ترکیب شده باشد گفته می شود. مقابل رنگ لعابی که فقط از مخلوط رنگ و گل به دست آید.
- رنگ روغنی، کنایه از رنگی که با ترکیب نوعی روغن صنعتی به دست آید.
- رنگ روغنی زدن، در اصطلاح نقاشان رنگ آمیزی کردن درو پنجره و منازل را با رنگ روغنی.
|| (اِخ) جماعتی در شوشتر. (لغت محلی شوشتر).

روغنی.[رَ / رُو غ] (اِخ) دهی از دهستان چاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 589 تن. آب آن از قنات. محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات و چغندر و پنبه. راه آن اتومبیلرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

روغنی. [رَ / رُو غ َ] (اِخ) از ملازمان اکبر شاه هند و متوفای سال 980 هَ. ق. و شاعری لاابالی ولی دارای طبعی خوش بود. دوبیت زیر از اوست:
از جفای او نمی نالم که می ترسم رقیب
داند از تأثیر فریادم که از بیداد کیست.
بود چون اخگری در خاک راه او دل گرمم
که بردارد به بازی طفل و از دست افکند زودش.
(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 165) (از فرهنگ سخنوران).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود.


دارویی

دارویی. (اِخ) ده کوچکی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت، در 41هزارگزی جنوب سبزواران و چهار هزارگزی جنوب راه گلاشکرد به کهنوچ واقع و سکنه ٔ آن 48 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


تهی روغنی

تهی روغنی. [ت َ/ ت ِ / ت ُ رَ / رُو غ َ] (حامص مرکب) بی روغنی. فقدان روغن در چراغ. ته کشیدگی روغن در چراغ:
مدار از تهی روغنی دل به داغ
که ناگه ز پی برفروزد چراغ.
نظامی.
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.


چشمه روغنی

چشمه روغنی. [چ َ م َ رَ غ َ] (اِخ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در 35 هزارگزی شمال خاوری فریمان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 86 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

فرهنگ فارسی هوشیار

روغنی

(صفت) منسوب به روغن: ماده روغنی، نانی که خمیر آنرا با روغن سرشته باشند روغنینه، آنکه روغن گیرد روغنگر عصار.


نخل روغنی

خرمای روغن کویک روغنی

فارسی به عربی

روغنی

دهنی، زیتی، مخزن الماکولات


دارویی

صیدلی، طبی، طبیب

فارسی به آلمانی

روغنی

Fett, Fettig, Schmierig

فرهنگ عمید

روغنی

روغن‌دار، چرب،
نانی که در خمیر آن روغن زده باشند،
روغنگر،

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

روغنی دارویی

1497

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری